نوع مقاله : علمی-تخصصی
نویسنده
مجتمع علمی تحقیقی امیرالمومنین
چکیده
کلیدواژهها
جمع الله منتظر[1]
یکی از مهمترین عوامل مشکلآفرین و خشونتزا در طول تاریخ حیات بشری، کثرت فرهنگها است. وجود باورها، ارزشها و گرایشهای متنوع باعث شده به جای قرارگرفتن انسانها در کنارهم، در مقابل هم قرارگیرند و به جای رفیق بودن، رقیب هم باشند. این تقابل و رقابت باعث شده در بسیاری موارد به خشونت و منازعه طولانی بینجامد و به مشکلات عالم انسانی بیفزاید. در این مقاله با استفاده از منابع کتابخانهای و به روش تحلیلی_توصیفی تلاش شده است به این پرسش اساسی پرداخته شود که چگونه میتوان مشکلات، منازعات و خشونتهای ناشی از تفاوت و کثرت فرهنگی را کاست و در صورت امکان به صفر نزدیک کرد؟ براساس یافتههای این تحقیق تمام انسانها فارغ از هر ویژگی زبانی، نژادی، قومی، دینی و مذهبی، ملی و کشوری، دارای یک ویژگی مشترک و یک نقطه وحدت هستند که از آن میتوان به فرهنگ انسانی تعبیر کرد. آنچه از آن به فرهنگ انسانی تعبیر شد و مدعای اساسی این است که این فرهنگ بر هر فرهنگ دیگری مقدم است و فضل تقدم دارد، همانا عقلانیت و خردورزی است؛ بنابراین در صورت تقدم عقلانیت و خردورزی که شالوده فرهنگ انسانی است، میتوان مشکلات، منازعات و خشونتهای ناشی از کثرت فرهنگی را از میان برداشت و به این صورت انسانها میتوانند زیست مسالمتآمیز و توام با صلح و آرامش داشته باشند.
کلید واژه: فرهنگ، عقلانیت، تفکر عقلانی، جهانیشدن، فرهنگ انسانی.
فرهنگ یکی از مهمترین مختصات جوامع انسانی است که عمری به درازای تاریخ بشر دارد و در طول تاریخ، هر جامعهای به ایجاد فرهنگ مبادرت ورزیده و فرهنگ خاصی را پیروی کرده است، به گونهای که جامعه انسانی بدون فرهنگ را نمیتوان سراغ گرفت.
چون هر جامعه شناختها و باورها، ارزشها، گرایشها، گفتار و کردار مختص به خود را داشته که در آن جامعه مهم و ارزشمند بوده است، هر جامعهای فرهنگ خاص خود را داشته و آن را برای نسلهای بعدی به ارث گذاشته است و به این صورت تفاوت فرهنگی بهعنوان یکی از واقعیات غیر قابل انکار جهان درآمده و جامعه انسانی را به فرهنگهای گوناگون و رنگارنگ تقسیم کرده است. چون فرهنگ هر جامعه، در واقع هویت همان جامعه را تشکیل میدهد، مردم جوامع مختلف سعی میکنند، هویت خویش را به هر صورت ممکن حفظ کنند.
نکته قابل توجه این است که این فرهنگها همیشه با هم در صلح نبوده و هرازگاهی باهم به ستیزه پرداخته و به روشهای گوناگون کوشیدهاند یکدیگر را حذف کنند و به این صورت در طول تاریخ گونههای از خشونت را میتوان سراغ گرفت که ناشی از تفاوت فرهنگی بوده است؛ چون دو یا چند فرهنگ یکدیگر را برنتافتهاند و پیروان فرهنگهای مختلف، توانای تحمل تفاوتهای یکدیگر را نداشتهاند، با یکدیگر از سر مهر درنیامده و همین که دیدهاند طرف مقابلشان باورها، ارزشها و رفتار دیگری دارد که با آنچه او میپسندد، مخالف یا مغایر است و در کل الگوهای فرهنگی غیر از فرهنگ مورد قبول و پسند او را پیروی میکند، با او درافتاده و به این صورت در طول تاریخ خشونتها و منازعات متعدد و فراوان فردی و جمعی ناشی از تفاوت فرهنگی شکل گرفته است. حال سؤال اساسی این است که آیا راهکاری برای برونرفت از منازعات و مشکلات ناشی از کثرت و تفاوت فرهنگی وجود دارد یا خیر؟ برای این منظور نیاز است نخست فرهنگ را بشناسیم و خاستگاه آن را مورد توجه قرار دهیم تا بتوانیم به راهکاری در این زمینه نزدیک شویم.
واژهشناسی: فرهنگ واژه فارسی است که معادل با واژه culture میباشد. این واژه که هم در زبان انگلیسی کاربرد دارد و هم در فرانسوی، از فعل لاتینی colere بهمعنای «پروراندن» اشتقاق شده است و برای اولینبار در قرن یازدهم میلادی در اروپا ابداع شده است؛ واژه فوق در آن زمان به دو معنا به کار میرفته است: 1) مراسم دینی 2) کشت و زرع (کاشفی، 1389، ص 18) که هماکنون نیز به معنای کشت و زرع به کار میرود و در قرون وسطی به معنای پرستش نیز کاربرد داشته است؛ اما در دوره رنسانس و در حدود قرن شانزدهم میلادی دانشوران و هنرمندان، این واژه را افزونبر کشت و زرع که بعد مادی دارد، در بعد معنوی و توسعه انسانی نیز به کار گرفتند (پهلوان، 1378، ص 4-3؛ کاشفی، 1381، ص 22-21) و به این صورت واژه culture در جهان غرب بار معنوی یافت.
فرهنگ در زبان فارسی نیز با تغییرات و تحولات معنایی همراه بوده است. برخی از معانی آن عبارتند از: این واژهای مرکب است که از پیشوند «فر» به معنای بالا، جلو، پیش و واژه «هنگ» که ریشهای اوستایی دارد به معنای کشیدن، ترکیب شده است. به این صورت واژه «فرهنگ» به معنای «بالا کشیدن» و «اعتلا بخشیدن» میباشد (دهخدا، 1347، ذیل واژه «فرهنگ»). تعلیم و تربیت، علم و دانش، معرفت و عقل، بزرگی و سنجیدگی، حکمت و کتب لغت، آثار علمی و ادبی یک قوم و ملت، هنر و صنعت و ارزشها و راه و رسم زندگی یک جامعه، معانی دیگریاند که در زبان فارسی برای واژه فرهنگ ذکر شدهاند (عمید، بیتا، ذیل همین واژه؛ ابنخلف تبریزی، 1361، ج 3، ص 1481؛ مصاحب، بیتا، ج 2، ص 1891).
تعریف اصطلاحی فرهنگ به گونه کمنظیری معرکهای آراء است و تا هنوز صدها تعریف برای آن ارائه شده است. در این جا به چند مورد اشاره مینماییم:
اینها برخی از تعاریفیاند که برای فرهنگ ارائه شده است و همانگونه که اشاره شد، تعاریف فرهنگ محدود به این موارد نمیشود؛ ما نقد و بررسی این تعاریف را به جایگاه خودش حواله میدهیم چون مقصود از طرح بحث «چیستی فرهنگ» به دست دادن یک شناخت کلی و عام از این مساله است؛ اما از نظر برخی از اندیشمندان -که به نظر میرسد قابل دفاع نیز است- همه تعاریف فرهنگ چه ما به آنها موافق باشیم و چه مخالف، به سه دسته تعریف، قابل تحویل و بازگشتاند:
فرهنگ به معنای سوم سه قسمت دارد:
باورها: مجموعهای از عقاید ما در مورد هر چیزی یکی از بسترهای حیات فرهنگی ما است و یکی از قسمتهای فرهنگ به معنای سوم را تشکیل میدهد؛
احساسات و عواطف: اینکه از چه چیزهای لذت میبریم و چه چیزهای درد و رنج، نسبت به چه چیزهای عاطفهای مثبت داریم و نسبت به چه چیزهای عاطفهای منفی، از چه چیزی خوشمان میآید و از چه چیزی بدمان میآید بخشی دیگر از زیست فرهنگی ما است؛
خواستهها: اینکه چه چیزهای را میخواهیم و چه چیزهای را نمیخواهیم، قسمت سوم از فرهنگ به معنای سوم را تشکیل میدهد (ملکیان، 1385، ص 422-421).
یکی از مسائل مهم و اساسی در فرهنگشناسی بحث خاستگاه و منشأ فرهنگ میباشد که برای تاریخ نگاران، جامعهشناسان و مردمشناسان بسیار حائز اهمیت بوده است. فهم و درک فرهنگهای گوناگون و تفاوتهای فرهنگی ممکن نخواهد بود، مگر اینکه نخست معلوم شود خاستگاه فرهنگ چیست و فرهنگ از کجا تغذیه میکند؟ چگونه ارزشها، سنتها، باورها و رفتارهای انسانها در جوامع شکل میگیرد؟
در پاسخ به این پرسش اساسی که در باب خاستگاه فرهنگ مطرح شده، جامعهشناسان پنج عامل مهم و اساسی را مطرح کردهاند:
روشن است که خاستگاههای متفاوت، باعث تفاوت فرهنگی شده است، بهگونهای که در جهان امروز مثل همیشه فرهنگهای را میتوان سراغ گرفت که کمترین شباهتی بینشان وجود ندارد و مسائل فرهنگیشان اعم از شناختها و باورها، ارزشها، گرایشها و رفتار و کردار، تفاوت فاحشی با هم دارد و به این صورت وجود فرهنگهای متفاوت واقعیت غیر قابل انکار جهان است و این تفاوت فرهنگی هرچند باعث رنگارنگی چهرهای جهان شده و از جهتی به زیبای جهان افزوده؛ اما برای بشر بیهزینه نیز نبوده است و فرهنگیان دون همت و کوتاه فکر و کسانی که فقط چشم دیدن خود را در جهان دارند و نمیتوانستند و نمیتوانند فکر و باور و ارزش و گرایش و رفتار و کردار مغایر و مخالف با فرهنگ خود را تحمل کنند، دست به انحای مختلف خشونت زده و باعث ایجاد خشونت برای فرهنگ و فرهنگیان دیگر شدهاند و چنین خشونتهای ناشی از تفاوت فرهنگی محدود و منحصر به هیچ فرهنگی نیست و میتوان آن را در اکثر قریب به اتفاق فرهنگهای جهان سراغ گرفت.
برای کاهش یا به صفر رساندن مشکلات، منازعات، خشونتهای ناشی از تفاوت فرهنگی چندین راه را میتوان طرح کرد:
یکی از راهکارهای قابل فرض برای از بین بردن خشونتهای ناشی از تفاوت فرهنگی، جهانیشدن است. جهانیشدن راهکاری است که در چند دهه گذشته، گروهی از اندیشمندان مطرح کردهاند. از منظر این اندیشمندان آشفتگی و هرج و مرج حاکم بر جهان، ناشی از تفاوت فرهنگی و تکثر هنجارها و ارزشها و اعتقاداتی است که ساکنان جهان دارند و تا زمانی که ما در یک جهان متکثر و با فرهنگهای مختلف زندگی میکنیم، از این آشتفگیها و هرج و مرجها نباید متعجب باشیم (کاظمی، 1390، ص 226).
راه برونرفت از این وضعیت این است که جهان به سمت ارزشها و آداب واحد و به سمت یک فرهنگ جهانی سوق داده شود و برخی از کشورهای قدرتمند که دارای امکانات و منابع وسیع تولید اطلاعات هستند، این کار را انجام دهند و به این صورت، جهان وحدت فرهنگی خواهد یافت (همان). از این فرایند به «جهانیشدن فرهنگ» تعبیر میشود که طی آن، مردم جهان به سوی فرهنگ واحد حرکت میکنند و آگاهانه و ناآگاهانه و خواسته و ناخواسته انسانها به مسیری سوق داده میشوند/مییابند که بتوانند در آینده نزدیک به وحدت فرهنگی نائل آیند و یک فرهنگ را حامیان آن فرهنگ و کسانی که خود را متعلق به آن فرهنگ میدانند، به گونهای گسترش دهند که سایر فرهنگها را در خود هضم کند و در آینده نه چندان دور فرهنگ جهانی شود و به این صورت با وحدت فرهنگیِ جهان -هر فرهنگی که باشد- مشکلات، منازعات و خشونتهای ناشی از تفاوت فرهنگی از بین خواهد رفت. چون فرض بر این است که تفاوت فرهنگی از بین میرود و در جهان یک فرهنگ حاکم میشود و با از بین رفتن فرهنگهای متفاوت، خشونتهای ناشی از آنها نیز از میان خواهد رفت و همانگونه که اشاره شد این راهکاری است که به نام جهانیشدن فرهنگ یاد میشود.
پدیده جهانیشدن اصطلاحی است که از اواسط دهه (1980) میلادی به این طرف در سطح جهان مطرح و متداول شده است و این پدیده در واقع بیانگر فروریختن مرزها و فرارفتن از آن در سطح جهانی و در ابعاد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است که فرایند آن دگرگونشدن ساختارهای محلی به جهانی است (میرمحمدی، 1381، ص 45).
گیدنز جهانیشدن را فرایندی میداند که بهوسیله آن رویدادها، تصمیمات و فعالیتهای انجام گرفته در یک قسمتی از جهان در سایر نقاط نتایج تاثیرگذاری بر افراد، گروهها و جوامع دارد. در واقع جهانیشدن فرایندی است پر قدرت که در فرصتی نسبتاً کوتاه کشورهای را که نتوانند خود را با آن تطبیق دهند پشت سر خواهد گذاشت؛ اما در صورت بهرهبرداری مناسب میتواند موجب توسعه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی گسترده کشورهای جهان گردد (صداقت، 1379، ص 32).
برخی دیگر جهانیشدن را به عنوان کاهشی در هزینه فعالیتها، تلقی میکند (همان، ص 33) و گروه دیگر این پدیده را حرکت به سمت نوعی دموکراسی جهانی میبینند که در عین حال کثرت فرهنگی و اقتصادی را نیز در خود خواهد داشت (همان). با توجه به تعریف دیوید هلد جهانیشدن یک پدیدهای است که بر بعد سیاسی در جهان اثر میگذارد؛ اما مانوئل کاستل با اشاره به عصر اطلاعات، جهانیشدن را ظهور نوعی جامعه شبکهای میداند که در ادامه حرکت سرمایهداری، پهنه اقتصاد، جامعه و فرهنگ را در بر میگیرد (میرمحمدی، همان، ص 46). از آن جهت که در سالهای گذشته جهانیشدن به عنوان اصطلاحی اقتصادی شناخته میشد، بیشتر این تعاریف نیز بر همین بینش اقتصادی استوار است (همان، ص 34).
با اینهمه، جهانیشدن به عنوان یکی از مهمترین ابعاد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در روابط بین کشورهای توسعهیافته و کمتر توسعهیافته آشکار شده است. جهانیشدن اقتصاد که در میانه قرن نوزدهم آغاز شده بود از دهه 1990 میلادی همچنان بر سر زبانها جاری است و تأثیر فراگیری بر توسعه اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بهویژه بر کشورهای کمتر توسعهیافته گذاشته است. واترز جهانیشدن را رایجترین مفهوم دهه 1990 میداند که بایستی توسط همه کشورها بهویژه کشورهای کمتر توسعهیافته بهمنظور تداوم به دست آوردن منافع بهینه در نظر گرفته شود (همان، ص 46).
در ارتباط با رویکرد جهانیشدن نگرشهای متفاوتی ابراز شده است و اصولاً رویکردهای مختلف به جهانیشدن، تابع دیدگاهها و تعاریفی است که از جهانیشدن به عمل آمده است؛ افراد و گروهها این پدیده را به گونههای مختلف توصیف کرده و از زوایای متفاوتی به آن نگریستهاند.
گروهی جهانیشدن را یک الزام غیر قابل تفکر و در عین حال یک روند مثبت میدانند و گروهی دیگر با نگرش به آثار این پدیده برای کشورها، آن را معادل نیستی و نابودی دانسته و از آن گریزانند. در یک دسته تعاریف، جهانیشدن را مترادف غربیشدن دانستهاند و این باور را ترویج کردهاند که کشورهای شمال اروپا اهتمام میورزند تا دیگر کشورها را به شکل خود درآورند، فرهنگ و خصوصیات اجتماعی_ارزشی آنها را از بین ببرند و فرهنگ و شیوه زندگی غربی را به آنان تحمیل نمایند.
اگر این تفکر و دیدگاه را در مورد جهانیشدن بپذیریم، کشورها برای حفظ ارزشها و هویت خود باید در مقابل این سلطه و استیلا ایستادگی کرده و اجازه ندهند جهانیشدن، فرهنگ و ارزشهای آنها را ببلعد، جهانیشدن را به این تعبیر، جهانیسازی یا جهانی کردن نامیدهاند (صداقت، همان، ص 16) و بر این نکته پای فشردهاند که کشورهای قدرتمند به کمک این ابزار درپی آناند که کشورهای ضعیف را به رنگ خود درآورده و هویت آنها را از بین ببرند. جهانیشدن در این تعریف منجر به ایجاد تبعیض و تاراج منابع جهان سوم و از میان رفتن کشورهای فقیر و صنایع و کشاورزی آنها میگردد. در جهانیسازی یا غربیسازی، کشورهای در حال توسعه از گردنه توسعه خارج شده، منابع و ثروت آنان، چپاول میشود و در یک رقابت ناعادلانه فنا و نیستی نصیب آنها میگردد.
در دسته دوم تعاریف جهانیشدن، این پدیده به نیرویی توسعهدهنده، رفاهبخش، پیامآور صلح و دوستی و ارتقاءدهنده دانش و فناوری و ایجادکننده دموکراسی و آزادمنشی تعبیر شده است. در جهانی شدن هر کشوری در یک جامعه جهانی از مزیتها و امکانات گستردهتر خدمات علمی، فنی، بهداشتی، امنیتی و زیست محیطی برخوردار میشود و همکاری و نزدیکی ملتها و کشورها با هم به کاهش منازعات و بهرهوری بیشتر از منابع و مبارزه جدیتر و همه جانبه با عوارض مخرب دنیای امروز منجر میگردد.
برخی اندیشمندان معتقدند، میتوان تمام کاربردهای متفاوت از جهانی شدن را در دو معنا خلاصه کرد:
شکی وجود ندارد که جهانیشدن به معنای اول؛ یعنی پیشرفت اطلاعات و ارتباطات و در نوردیدن مرزهای زمانی و مکانی، باعث از بین رفتن تفاوت فرهنگی نمیشود و تأثیر چندانی ندارد و شکی وجود ندارد که جهانیشدن به معنای دوم اگر بعد عملی پیدا کند، تفاوت فرهنگی را از میان خواهد برد و در آن صورت ما شاهد مشکلات، منازعات و خشونتهای ناشی از تفاوت فرهنگی نخواهیم بود.
تأثیرات مهم جهانیشدن در دنیای امروز را میتوان در دو حوزه اقتصاد و سیاست به صورت چشمگیر مشاهد کرد؛ اما در حوزه فرهنگی هنوز این فرضیه صادق نمیباشد؛ بلکه کشورها و ملتهای جهان در حوزه فرهنگی تا حدود زیادی به همان داشتههای که از قبل داشتهاند وفادارند و امروزه هر کشور و ملتی از همان فرهنگ، دین، زبان و ارزشهای ملی و اجتماعی که دارند، دفاع میکنند و پابند به همان ارزشهای خود میباشند؛ بنابراین در فضای جهانیشدن با توجه به دیدگاه موافقان و مخالفان، باید از این نکته غافل نشویم که جهانیشدن فرهنگی به معنای پذیرش یک فرهنگ به عنوان فرهنگ جهانی که همه مردم، آگاهانه یا ناآگاهانه و خواسته یا نخواسته، به سوی آن میروند/ سوق داده میشوند و اینکه یک فرهنگ خاص چنان در حال گسترش است که دیگر فرهنگها را در خود حل و هضم میکند و نابود میسازد، یک فرضیه دور از انتظار است و در صورت امکان نیز برای رسیدن به چنین روزی راه درازی در پیش است. آنچه عملاً ما در جهان شاهد هستیم «ملغمهای است متجاوز از یکصد و هشتاد ملت با فرهنگها و پیشینهای تاریخی و تمدنی متفاوت» (کاظمی، همان، ص 225) و هیچ کشوری پیدا نخواهد شد که تمام ارزشهای ملی و میهنی، فرهنگ، دین، زبان و میراث فرهنگی خود را رها نماید و یک فرهنگ بیگانه را قبول کند که هیچگونه سنخیتی با گذشته و حال آنها ندارد چون به تعبیر کانت: هر ملت، شبیه یک درخت است که ریشههای خودش را دارد، یکی کردن آن با ملتی دیگر به عنوان پیوند زدن، در حکم نفی وجود او است (طرحی-فلسفی-به سوی-صلح-ابدی، اثر–ایمانوئل-کانت https://www.tawaana.org/fa/countent/).
تمام کشورها و جوامع شرق و غرب سعی و کوشش مینمایند که نه تنها فرهنگ خود را حفظ کنند و در احیا و باروری و شکوفایی آن بکوشند بل در تلاشاند همه جا فرهنگ خویش را ترویج کنند و بجای آنکه در فرهنگ دیگری حل و هضم شوند، فرهنگهای دیگر را در خود هضم کنند و به خود منضم سازند و به هیچ وجه حاضر نیستند دست از فرهنگ خود بردارند. این مدعا را پویایی و پویش فرهنگهای خاص و ملیای که در نیمهای دوم قرن بیستم بهویژه دهههای آخر آن شروع شد و میتوان از آن به عنوان نقطه عطفی در تاریخ فرهنگی جهان نام برد، تأیید میکند در این دوره که در قرن بیستویک نیز تداوم یافته است برخلاف پیشبینی بسیاری از نظریهپردازان لیبرال و مارکسیست که افول فرهنگها را وعده داده بودند، تقریباً در تمام عرصههای زندگی اجتماعی، عناصر و نیروهای فرهنگی جایگاهی بس رفیع و برجسته یافتند و این روند همچنان ادامه دارد (محمدی، 1392، ص 207).
افزون براین، خود مساله یکسانسازی فرهنگی به نحوی باعث و بانی خشونت میشود چون در مقابل سیل فزاینده همگونسازی فرهنگی جهان، برخی از فرهنگها به مقاومت در مقابل این سیل یکسانسازی فرهنگی میپردازند و هر نوع جریان تحت عنوان «فرهنگ جهانی» را نوعی تهاجم و امپریالیسم فرهنگی میدانند و کوشش مینمایند فضا را بسته نگهدارند و «گذشته خالص و ناب» خود را احیا کنند و برای اینکه در فرهنگ به اصطلاح جهانی، ادغام نشوند به مقاومت و ستیزه برمیخیزند و از مبارزه خشونتبار نیز دریغ نمیکنند. به این صورت جهان به عرصه مبارزه و تاختوتاز یک فرهنگ جهانی مصرفی و واکنشهای ستیزآمیز در برابر آن تبدیل شده است. پس جهانیشدن فرهنگی همراه با واکنشهایش نه تنها برای همزیستی مسالمتآمیز کاری انجام نداده؛ بلکه عرصه را برای دموکراسی، گفتوگو، همزیستی و آمیزش فرهنگی تنگتر کرده است و جهانیشدن و نقطه مقابل آن در واقع میخواهند از انسان یا یک مصرفکننده صرف بسازد و یا هم او را به یک فرهنگ خونین و هویت قبیلهای ترغیب کنند؛ بنابراین واکنشهای مقابل پدیده جهانیشدن فرهنگ به بنیادگرایی فرهنگی منجر شده و چنین رابطه بین برخی کشورهای قدرتمند و بقیه کشورها همان استعمار و استثمار همیشگی است (همان، ص 130-128).
با این وصف، از نظر فرهنگی، پدیده جهانیشدن در حال حاضر نتوانسته مردم جهان را به سوی وحدت فرهنگی سوق دهد و لااقل در شرایط فعلی جهان، تحقق آن بسیار بعید به نظر میرسد و تا هنوز به عنوان یک ایده باقی مانده و در بعد فرهنگی تأثیر قابل ملاحظهای نداشته است؛ چون اولاً: جهانی که ما با آن مواجه هستیم به تعبیری ملغمهای است از صدها ملت و هزاران فرهنگ مختلف که تمام این فرهنگهای گوناگون با همان مسائل فرهنگی گذشتهشان و پرقدرتتر و با نیروتر از گذشته عزم خود را جزم کرده که نه تنها در فرهنگهای بیگانه حل و هضم نشوند؛ بلکه بقیه فرهنگها را در خود هضم کنند و خود، فرهنگ پیروز در سطح جهان باشند و به این صورت تفاوت فرهنگی نه تنها از میان نرفته که حتی پرقدرتتر از گذشته نیز شده است و هر جامعهای بیش از گذشته به فرهنگ خود حساسیت نشان میدهد. ثانیاً: بسیاری از کشورها و ملتها جهانیشدن فرهنگ خاصی را به عنوان تهاجم و امپریالیسم فرهنگی میشناسند و کوشش میکنند به هر نحو ممکن با آن مبارزه کنند و به این صورت همانگونه که جهانیشدن در عرصه سیاست باعث خشونتهای بیشماری بوده و است، جهانیشدن فرهنگی نیز در برخی موارد باعث و بانی خشونت و شکلگیری بنیادگرایی فرهنگی شده است. ثالثاً: اگر قرار باشد فرهنگی جهانیشود و به عنوان فرهنگ جهانی پذیرفته شود، تنها راه قابل دفاعی که برای آن وجود دارد گفتوگوی فرهنگی خواهد بود نه به اشکال مختلف هجوم و حمله به فرهنگهای دیگر و تدفین آنها.
در نتیجه با راهکار جهانیشدن که در واقع مدعی وحدت بخشیدن فرهنگهای گوناگون است نمیتوان خشونتهای ناشی از تفاوت فرهنگی را از میان برداشت و با این راهکار، امید چندانی به از بین رفتن مشکلات، منازعات و خشونتهای ناشی از تفاوت فرهنگی نیست.
با این وصف به نظر میرسد خشونتزدایی از خشونتهای ناشی از تفاوت فرهنگی و کاستن از مشکلات و منازعات برخواسته از آن، از طریق ایجاد وحدت فرهنگی در جهان محکوم به شکست است و همچنانیکه جهانیشدن با آن قدرت عظیم خود نتوانسته وحدت فرهنگی را در جهان حاکم نماید؛ از طریق قوه مجریه و طرح و برنامه دیگری که بتوان به نحوی از انحا فرهنگ خاصی را حاکم کرد، به هیچ وجه و به طریق اولی نمیتوان فرهنگ خاصی را جهانی کرد و بقیه فرهنگ را از میان برداشت و خود همین مساله بیش از تفاوت فرهنگی باعث خشونت میشود این کاری است که همه مصلحان اجتماعی و بنیانگذاران ادیان و مذاهب خواهان آن بودهاند؛ اما هیچ کسی در سطح جهان به آن موفق نشده است و ادیان بزرگ از راههای مختلف و در طول قرنهای متمادی توانستهاند بر بخشی از جهان فرهنگ مورد تأیید خود را به نحو نسبی حاکم نمایند. پس راهکار وحدت بخشیدن فرهنگها تا هنوز شکل نگرفته و بسیار بعید است که حتی در دراز مدت محقق شود علاوه بر آنکه در برخی موارد با خشونت همراه بوده و باعث بنیادگرایی فرهنگی شده است.
نتیجهای که از بحث جهانیشدن میتوان گرفت این است که به نظر میرسد هیچ راهکاری برای خشونتزدایی از طریق وحدت فرهنگی وجود ندارد و نمیتوان خشونتهای ناشی از تفاوت فرهنگی را با وحدت بخشی فرهنگی از بین برد. بنابراین باید دنبال راهکاری بود که در آن با حفظ فرهنگهای رنگارنگ و مختلف، همه فرهنگها بتوانند در کنار هم با صلح و صفا و به شکل مسالمتآمیز زندگی کنند و به جای جنگ فرهنگ علیه فرهنگ، همزیستی فرهنگی حاکم شود و به این صورت در عین اینکه تفاوت فرهنگی وجود دارد، این تفاوت باعث خشونت نشود.
برای این منظور یگانه راه حل، عقلانیت و ترویج تفکر عقلانی در جامعه و بین پیروان فرهنگهای مختلف است. اگر تفکر عقلانی حاکم شود و مردم هر کشور خردورزی نمایند، میتوانند با حفظ تفاوتهای فرهنگی در سایه این خردورزی زندگی مسالمتآمیز و با صلح و صفا داشته باشند. چون کسی که اهل تفکر عقلانی است به خوبی میداند که اختلاف و تفاوت لازمه عقل و اختیار است و عقل و اختیار لازمه انسانیت انسان میباشد و به این صورت ما باید تفاوت را بپذیریم؛ چون تفاوت لازمه انسانیت است؛ انسانها در صورتی با همدیگر تفاوت فرهنگی نمیداشتند که دارای عقل و اختیار نمیبودند و معنای این سخن آن است که انسانها برای اینکه تفاوت فرهنگی نمیداشتند، باید انسان نمیبودند چون این حیوانات هستند که هیچگونه تفاوت فرهنگی ندارند زیرا از عقل و اختیار بهرهای ندارند و به این صورت فرهنگ نیز ندارند و انسانها که موجودات فرهنگیاند به مقتضای عقل و اختیارشان میتوانند فرهنگهای گوناگون و حتی متضاد اختیار کنند.
بنابراین، پذیرش تفاوتها لازمه پذیرش انسان بودن دیگران است. هر کسی که دیگران را انسان و شخص دارای عقلانیت و اختیار میداند، باید تفاوت را نیز بپذیرد در عین اینکه به این نکته نیز توجه دارند که انسانها نقطهای اشتراک و نقطهای وحدتی نیز دارند که از آن میتوان به فرهنگ انسانی تعبیر کرد و «فرهنگ انسانی جز منطق و خرد جاویدان چیز دیگری نیست؛ این فرهنگ همان فرهنگی است که به زمان و مکان معین و قوم و نژاد خاص وابسته نیست این فرهنگ را نباید با فرهنگهای بومی و جغرافیایی اشتباه گرفت؛ این فرهنگ بر هر فرهنگ دیگری تقدم دارد و با مرور زمان نیز نابود نمیگردد» (دینانی، 1379، ص 10).
در این حالت نیز انسانها فرهنگهای مختلف دارند و نمیتوان این تفاوت را از میان برداشت؛ اما شکی وجود ندارد که فرهنگ انسانی مقدم بر هر فرهنگ بومی و قومی دیگر است.
با ترویج و نهادینهسازی عقلانیت که ما از آن به فرهنگ انسانی و نقطه وحدت همه انسانها یاد نمودیم، تفاوتهای فرهنگی نه تنها باعث مشکلات، منازعات و خشونت نمیشود؛ بلکه مانند باغی که تنوع گلها بر زیبایش میافزاید، تنوع فرهنگی بر زیبایی و نشاط جوامع میافزاید و به جای برخورد فرهنگها و تمدنها و جنگ همه علیه همه، در صورتی که فرهنگ انسانی (عقلانیت و تفکر عقلانی) ترویج شود و مردم جهان از عقل و منطق استفاده کنند و استدلالگرا باشند، گفتوگوی تمدنها شکل میگیرد و گفتوگوی واقعی و مفید نیز تنها در سایه تفکر عقلانی میسر است. چون فقط تفکر عقلانی است که علیرغم مقبولیت عام، برای رسیدن به حقیقت همت میگمارد و هر چیزی را که مانع رسیدن به حقیقت باشد، از میان بر میدارد. به این صورت مردم جهان با همه تفاوتهایشان میتوانند در صلح و امنیت زندگی کنند؛ چون چنین تفکری مخصوص گروه خاصی از افراد نیست؛ بلکه برای همگان است و همه میتوانند با حفظ فرهنگ و تمدن خود به مطالعه، تحقیق و گفتوگو با فرهنگهای دیگر نیز بپردازند.
راه زدودن مشکلات، منازعات و خشونتهای ناشی از تفاوتفرهنگی این است که ما انسانها از تفاوت و کثرت فرهنگی (فرهنگ قومی، زبانی، ملی، مذهبی و دینی) به سوی فرهنگ انسانی (عقلانیت) روآوریم و بتوانیم منطق و خرد را داور همیشگی و همه جایی قرار دهیم. در صورتی که این عقلانیت ترویج و نهادینه شود، تفاوتهای فرهنگی منجر به خشونت نمیشود و هر کس به همان اندازه که برای خود حق میدهد که فرهنگ خاصی را پیروی کند برای دیگری هم حق میدهد که فرهنگ دیگری را پیروی نماید و راه دیگری را، بپیماید در صورتی که عموم مردم به صورت عام و اهل فرهنگ به صورت خاص اهل تفکر عقلانی و خردورزی باشند، به جای جنگ فرهنگ علیه فرهنگ و تهاجم فرهنگی، گفتوگوی فرهنگها و همزیستی فرهنگی صورت میپذیرد چون «گفتوگوی واقعی وقتی تحقق مییابد که هر یک از طرفین آمادگی تمام عیار داشته باشد که در نتیجه گفتوگو دگرگون و متحول شود نه اینکه حاضر به هیچ نوع دگرگونی و تحولی نباشد و بخواهد هدف ثابت و لایتغیر خود را در ضمن گفتوگو پیش ببرد» (ملکیان، 1381، ص 244-243). پس بر فرض نهادینهسازی تفکر عقلانی، فرهنگهای مختلف و متعدد در عین اینکه باعث خشونت نمیشود، بر نفع یکدیگر تمام خواهد شد؛ چون از نقاط قوت یکدیگر استفاده خواهند کرد و میتوانند به رشد یکدیگر یاری رسانند و شکی وجود ندارد که «غنای فکر و رشد فرهنگ نتیجهای است که از نوعی تعامل و برخورد اندیشهها حاصل میگردد. تعاطی افکار از شرایط اساسی رشد اندیشهها به شمار میآید. از ناهماهنگی میان افکار و اندیشهها میتوان به نوعی هماهنگی فرهنگی دست یافت» (دینانی، 1379، ج 1، ص 2). به این صورت در سایه عقلانیت و خردورزی، وجود فرهنگهای گوناگون و متکثر باعث میشود یک گفتوگوی سازنده و غنابخش بین تفکرات مختلف و فرهنگهای گوناگون، شکل بگیرد و به رشد فرهنگی جهان کمک نماید و فرهنگهای مختلف در سایه تفکر عقلانی به شکل مسالمتآمیز زندگی نمایند و مانند گلهای رنگارنگ یک باغ به زیبایی و نشاط جامعه بیفزایند.
* مسئول بخش تحقیق مجتمع علمی_تحقیقی امیرالمؤمنین (ع)-کابل، شماره تماس: 0770058906